نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی 10

یازار : کوراوغلو

+0 به یه ن
کردی گفت :

روشن جلالی معروف به کور اوغلی از کردهای جلالی فیروزه است که بارها نامش در کتب مختلف ذکر شده است. پدرش در دستگاه خانی بزرگ  در یکی از شهرهای ترکمنستان اسب ها را نگاهداری می کرده است. پس از مدتی فرزند او موسوم به روشن بزرگ می شود و به انتقام پدر بر می خیزد و معروف می شود به کوراوغلی یعنی پسر مرد کور و کره اسب هایش را غیر آت می نامد یعنی به غیر از اسب ها.

 براوو!! ممنون که ما را از خواب غفلت بیدار کردید و هویت واقعی کور اوغلو را نمایان کردید، اما یک سوال : کوراوغلو در کردی به چه معناست و اگر کردی نیست ، آیا اکراد چنین بی مایه و بی واژه اند که حتی برای قهرمان خود یک اسم اصیل کردی ندارند و از زبانهای دیگر اسم گدایی می‌کنند؟ و یک سوال دیگر ، کوراوغلو در بین تمام تورکان از سیبری گرفته تا آلمان مشهور است، آیا به جز اکراد خراسان، اکراد غرب ایران و کوهستانهای قندیل هم با کوراوغلو آشنا هستند؟

201 - Qû | قو

 

202 - Qawin | قاوین ( طالبی  / قوهون)

 لغات الترک:

qağun = خربزه

 

203 - Quzilqurt  | قیزیل قورت  ( حشره سمی، کرمی قرمز رنگ )

 

204 - Qûm | قوم ( شن )

لغات الترک:

qum = شن

 

205 - Dolme | دولمه 

دهخدا:

دلمه . [ دُ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) از کلمه ٔ ترکی دُلمَق به معنی پر شدن ، و یا از دولدرمق ، به معنی پرکردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). یک نوع طعام از برگ رز یا کلم برگ و یا بادنجان و خیار و فلفل سبز (بی بو) و جز آن که از گوشت قیمه کرده آنها را آکنده باشند سازند. (ناظم الاطباء). به ترکی هر چیزی را که از برنج و قیمه پر کنند مانند برگ انگور و بادنجان و پیاز و غیره . 

 

عمید:

(اسم) [ترکی]
[dolme] نوعی خوراک که برنج و گوشت و لپه و سبزی را در برگ مو، برگ کلم، بادمجان، گوجه‌فرنگی، و مانند آن‌ها می‌پیچند و می‌پزند.

 

نائبی:

دُلمه= دوْلما = دوْل (دوْلماق = پر شدن) + ما (اک) = پر شده ، نام غذا ، در داخل چیزی مانند برگ مو یا بادنجان و گوجه قرار گرفته شده.

 

206 - Aprax  | آپراخ ( نوعی دلمه )

مقایسه کنید با یاپراق / یاپراخ ( برگ )

 

207 - Dondirme | دوندیرما ( بستنی / دوندورما)

 

208 - Doner | دونر ( نوعی کباب )

 

209 - Dol | دول ( دره )

 

210 - Kok | کوک ( ریشه )

لغات الترک:

kök = اصل، ریشه، تبار

 

211 - Genc | گئنج ( جوان )

لغات الترک:

kənç = کودک

 

212 - Sax | ساخ ( زنده / ساغ )

لغات الترک:

sağ =  سلامت و تندرستی

 

213 - Gilîdax |  گیلی‌داخ ( کوهی در خراسان )

 

214 -  Kurdax | کورداخ / قورداغ ( کوهی در خراسان )

 

215 - Qerejdax | قرجه داغ ( کوهی در خراسان )

 

216 - Qurişke | قُرشکَه / قوریشکه ( لیوان )

 

217 - چیلک ( توت فرنگی / چیلیک ) 

 

218 - قورخود  ( کوهی در خراسان )

 

219 - کولیچه ( کلوچه )

نائبی:

کلوچه= کولچه ، کولوچه = کول (خاکستر) + چه (اک) = خاکستره ، زغاله ، کیکی که قدیم بعد از اتمام نانوائی روی کز خاکستر می پختند ؛ کولچه لنمک = گرد شدن ؛ کلیچه هم گفته می شود (1) ، قرص ماه و خورشید (27): قفول باز بگردیدن و افول غروب × چنانچه قرص کلیچه سمید نان سپید / نصاب

 

220 - qutik | قوتیک ( قوطی )

دهخدا:

قوطی . (ترکی ، اِ) تبنگو و حقه و صندوقچه . (ناظم الاطباء). ظرف فلزی دردار که در آن چیزها را محفوظ نگه میدارند. (فرهنگ نظام ). قوتی .

 

معین:

[ تر. ] (اِ.) 1 - ظرفی برای نگه داری یا حمل چیزی به شکل هندسی منظم با ته مسطح . 2 - جعبه ، به ویژه جعبة کوچک . ؛توی ~ هیچ عطاری پیدا نشدن بسیار عجیب و غیرمنتظره بودن .

 

عمید:

(اسم) [ترکی]
[quti] جعبۀ کوچک مقوایی یا فلزی.

 

نائبی:

قوطی= قوتو = جعبه (1) ؛ در قوتادغوبیلیک  بمعنای دستة مردم آمده است. شاید بعداً اجتماع تخته ها برای ساخته شدن قوطی نیز به این معنی آمده است! .

 

221 - qapax | قاپاخ ( درپوش / درب )

 لغات الترک:

qapuğ = درب

222 - şuşe | شوشه ( شیشه )

نائبی:

شیشه= شوشه = شوش (صاف ، تیز ، پاک) + ه (اک) = هر چیز پاک و زلال و تیز ، سمبل پاکی و شفافیت ؛ شوش بوز = یخ پاک و صاف ، قولاغین شوش دوتوب=گوشش را تیز کرده ، شوشوْو = گاو شاخ تیز ، شوش پاپاق = کلاه بوقی

 

223 -  qizilale | قیزیل آله ( قزل آلا )

دهخدا:

قزل آلا. [ ق ِ زِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) نوعی از ماهی است . (آنندراج ، از سفرنامه ٔ شاه ایران ). نوعی است از ماهی که نقطه های سرخ بر اعضاء دارد و گوشت آن لذیذ ولطیف تر از ماهیان دیگر است . (از سنگلاخ : قیزیل آلا).

عمید:

(اسم) [ترکی] (زیست‌شناسی)
[qezel[']ālā] نوعی ماهی کوچک با خال‌های سرخ‌رنگ و گوشت لذیذ که در آب‌های شیرین و رودخانه‌ها زیست می‌کند.

 

 

224 - qişli |  قیشلی ( نوعی ماهی )

 

 

225 - dimik | دیمیک  ( نوک / دیمدیک)

 

226 - kurk | کورک ( پشت، کمر )

 

227 - kerdi | کردی ( زمین غلامت گذاری شده کشاورزی )

عمید:

(اسم) ‹کرته، کردو، کرد، کرزه، کرز› (کشاورزی) [قدیمی]
[kart] زمین مرزبندی‌شدۀ کوچک برای زراعت؛ کاله.

لغات الترک:

kərtti = علامت گذاری کرد .

 

228 - qirax | قیراخ  (کنار، بغل / قیراق )

 

229 - meke | مه که ( ذرت )

 

230 - îgide |  ایگیده ( سنجد )

 

231 - tarxûn | تارخون  ( ترخون )

نائبی:

ترخون = ترخون و ترخان = از گیاهان ؛ بصورت Tarragon در انگلیسی

 

232 - tîkanê devan | تیکان دوه ( خار شتر، نوعی گیاه )

 

233 - Dewar | دوار ( احشام )

لغات الترک:

tawar: = مال جاندار و بی جان

 

234 - Boxe | بوخه  ( گاو نر )

لغات الترک:

boqa = گاو نر

 

235 - pisîkmasî | پیشیک ماسی  ( گربه ماهی )

 

236 - çeqel / Şeqel  | چاقال / شاغال ( شغال )

نائبی:

 شغال= شاغال = چاغال = چاققال = چاق (چاخماق = برق زدن) + قال (؟) = حیوان برقی و تیز ، حیوانی کوچکتر از روباه ؛ برهان قاطع (27) بر ترکی بودن این کلمه اصرار دارد و از این زبان است که به زبانهای دیگر رفته است: شغال (فارسی) ، جقل (عربی) ، schakal (آلمانی) ، chakal (فرانسه) ، jackal (انگلیسی).

 

237 - sillûk  | سیللوک ( زالو )

 در ترکی استانبولی به زالو sülük  می گویند.

 

238 - qayiş | قاییش ( کمربند )

 

239 - etek | اتک ( دامن )

لغات الترک:

ətək = دامن

 

240 - tebax | تباخ ( تاباق - سینی )

نائبی:

 

طاباق= تاباق = تابا (باخ: تابه) + اق (اک) = تابه ای ، ظرف مدور فلزی برای پختن نان ، خشت پختة بزرگ(1)؛ طَبَق نیز ساده شدة همین کلمه است ، طابق = معرب تابک (= تابه + ک) = طاباق کوچک ، تاباق ، این کلمه از ترکی به عربی رفته است و ریشة آن تابه و ریشة تابه هم تاو است. تاباق آپارما(طبق بردن) از سنتهای دیرینه در عروسی در بین ترکهاست.

 

 

241 -  gomlek |  گوملیک  ( پیراهن )

gömlek در ترکی استانبولی و köynək در ترکی آذربایجانی



242 - boşqe | بوشقه ( بشکه )

نائبی:

بشکه= بوْشقا = بوْش (خالی) + قا (اک) = توخالی ، تودار

 

243 - diwar  | دیوار

نائبی:

دیوار= دوُرار و دوُوار= دوُ(= صورت محاوره ای دور ؛ دوُرماق = ایستادن) + وار (اک) = پابرجا ، ایستاده ؛ احتمال دارد از مصدر توماق (دربر گرفتن ، پوشیدن) به معنای دربر گیرنده نیز باشد. از همان مصدر داریم: تومان(تُنبان) و دوواق (درپوش تنور ، شال عروس)

 

244 -  sincaq | سینجاق ( سنجاق )

دهخدا:

سنجاق . [ س َ ] (ترکی ، اِ) سوزنی بی سوفار با سری مدور و آن از غیر آهن کنند که قابل ارتجاع است .

 

معین:

(سَ نْ) [ تر. سنجق ] (اِ.) سیخکی فلزی مانند سوزن که در ته آن دگمه کوچکی تعبیه شده برای وصل دو شیئی مثل پارچه به هم .

 

عمید:

(اسم) [ترکی] ‹سنجق›
[sanjāq] وسیلۀ کوچک فلزی مانند سوزن که می‌توان با آن اشیای نازک را به هم وصل کرد.
⟨ سنجاق‌ سر: گیره‌ای که زنان به مو‌های خود می‌زنند.

نائبی:

سنجاق= سانجاق = سانج (سانجماق = زدن شانه به سر ، آویختن یا زدن میخ و … در جائی) + اق (اک) = وسیلة آویختن و زدن ، (به سر) زدن ؛ قدیم بمعنای پرچم (بایراق) هم آمده است چراکه بایراق را در زمین میخکوب می کرده اند.

 

245 - uti | اوتی ( اطو / اتو )

نائبی:

اُتو= اوتو = اوت (اوتمک = پاک کردن ، زدودن ناپاکی ، به آتش گرفتن پشم و مو) + و (اک) = وسیلة صاف کردن چین و چروک ؛ اوتویه دوشمک = به اتو افتادن = تغییر ماهیت دادن

لغات الترک:

ütük = اطو، قطعه اهنی به شکل ماله که برای سوزاندن نخ های جای دوخت آن را با آتش گرم کنند و بر روی جامه فشار دهند.

 

246 - top | توپ

معین:

[ تر. ] (اِ.) = طوپ : 1 - یکی از سلاح های آتشین جنگی که توسط آن گلوله های بزرگ را به مسافت دور پرتاب کنند. 2 - گوی لاستیکی انباشته از باد که با آن بازی کنند. 3 - واحد شمارشی برای پارچه . 4 - (عا.) کنایه از: وضعِ مالی خوب . ؛ ~ کسی پر بودن کنایه از: خشمگین بودن کسی که به حقانیت مدعای خ ود سخت مطمئن باشد.

 

عمید:

(اسم) [ترکی]
[tup] 
۱. گوی لاستیکی که با آن بازی کنند.
۲. یک بسته پارچه که در کارخانه به میزان معین پیچیده و به آن مارک زده باشند.
۳. (نظامی) از ادوات جنگ با لولۀ بزرگ و دراز برای تیراندازی به مسافت‌های دور: توپ صحرایی، توپ کوهستانی، توپ قلعه‌گیری، توپ ساحلی، توپ دریایی، توپ هواپیمازنی.
⟨ توپ‌ زدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] بدون داشتن ورق خوب روی دست حریف زدن و مبلغ را زیاد کردن که حریف جا بزند.

 

نائبی:

توپتوْپ = نوعی سلاح جنگی ، بستة پارچه ، وسیلة بازی (1) ؛ این کلمة اصیل ترکی در ترکیبات زیادی آمده است. مانند: توپمالا (باخ: تپاله) ، توپوز ، تپانچه ، توپارلاماق (باخ: توپیدن)

لغات الترک:

top = گوی و توپ، مخفف شده توپوق

 

247 - qeytan | قیتان ( قیطان )  

نائبی:

قیطان= قایتان = بند کفش ، قایتاق = بند و تسمه ؛ اصل آنرا یونانی می دانند ولی احتمالاً مصدری بصورت قایتاماق بوده که ایندو کلمة مشابه از آن مشتق شده است.

 

248 - آیهان ( اسم پسرانه )

 

249 - doşek | دوشک ( دشک / تشک )

نائبی:

 تشک= دؤشه ک = دؤشه (دؤشه مک =گستردن ، پهن کردن) + ک (اک) = پهن کردنی ،گستردنی

 

250 -  pembe | پمبه ( پنبه )

نائبی:

پنبه= پانبی = پانبیق به همین معنی در ترکی باستان

 

انسان باشید و سرفراز !

 

منابع:

1- http://lexin.nada.kth.se/lang/trio/nk/nordkurdiska.htm

2 - http://zanin.ir/

 3 - www.ellahmezar.ir

4 - urmu.freeoda.com/meqaleler/dil_yek_hezar_vajeye_turki_dar_parsi.htm

5 - www.vajehyab.com

6 - لغات الترک

 



آچار سؤزلر : تۆرکجه, کۆردجه, سؤزجوک,