نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی 8

یازار : کوراوغلو

+0 به یه ن

101 - çira | چرا ( چراغ )

نائبی :

چراغ= چیْراق = چیْر (چیْرماق = چیْریْماق = سو دادن) + اق (اک) = سوسو کننده ، نوردهنده

102 - kuçik | کوچیک ( توله سگ / چوچیک)

 

103 - derya | ده‌ریا  ( دریا )

نائبی :

 دریا= تالویا = تَلیا = تریا = دریا ، از ریشه های ترکی باستان  ؛ در ترکی معاصر به دریا دنیز می گویند ولی در ترکی باستان همان تالویا استفاده می شد که احتمالاً بصورت فرسایشی به دریا تبدیل شده است.

104 - keçel | کچل  

نائبی:

کچل= کئچل = کئچه (بی ریش ، بی پشم ، فرش بی خواب ، نمد) + ال (اک) = بی مو ، تاس ؛ کئچی و گئچی = بز بی شاخ

 

105 - Îlçî | ئیلچی  ( خواستگار )

دهخدا:

ایلچی . (ترکی ، اِ) پیام گزار. رسول . فرسته . فرستاده . سفیر. مندوب . پیامبر و رسول و قاصد و به فارسی پیک و پیامبر باشد چه ایل بمعنی پیام است و چی افاده ٔ معنی فاعلی کند یعنی پیامدارو پیغام گذار. (آنندراج ) (از فرهنگ وصاف ). فرستاده ٔ مخصوص ، مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر میکرد (در دوره ٔ ایلخانان ، صفویه و قاجاریه ). ج ، ایلچیان . (فرهنگ فارسی معین ) :ایلچی که بدان جانب متوجه بودی همین معنی تازه میکردی . (تاریخ جهانگشای جوینی ). ابواب تعظیم و احترام بر روی ایلچیان آستان سپهراحتشام نمیگشاید. (حبیب السیر ج 3 ص 352).
سرم فدای تو ای ایلچی خجسته سیر
مگو زبان فرنگی بگو زبان دگر.

 معین :

[ تر. ] (اِمر.) = ایلجی : 1 - فرستادة مخصوص ، سفیر. 2 - مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می کرد (ایلخانان ، صفویه و قاجاریه )، ج . ایلچیان .

عمید:

(اسم، صفت) [ترکی] ['ilči] 
۱. [منسوخ] سفیر؛ فرستادۀ مخصوص.
۲. [قدیمی] دورۀ ایلخانان و صفویه و قاجاریه، مٲموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می‌کرد.

 

106 - Ûcaq / ûcêq | ئووجاق ( اجاق)

دهخدا:

اجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِ) اجاغ . دیگدان . دیگ پایه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده : 
با اُجاق شاه مردان هرکه خصمی میکند
خانه اش را روشنی از خانه روشن کردنست .

 معین:

(اُ) [ تر. ] ( اِ.) 1 - دیگدان ، آتشدان . 2 - دودمان ، خاندان . 3 - صاحب کرامات و کشف . ؛ ~گاز نوعی اجاق که سوخت آن گاز متان است . ؛ ~برقی نوعی اجاق که با نیروی برق گرما تولید می کند و مثل اجاق گاز برای پختن غذا و جز آن به کار می آید.

عمید:

(اسم) [ترکی] ‹اجاغ› ['ojāq] 
۱. وسیله‌ای برای پختن غذا که ظرف غذا را روی آن می‌گذارند.
۲. [مجاز] خاندان؛ دودمان.
۳. [قدیمی، مجاز] مرشد؛ پیر.
۴. [قدیمی، مجاز] صاحب کشف و کرامات.

نائبی:

 اُجاق= اوْجاق = اوْداق = اوْتاق (باخ: اتاق) = وسیلة گرمایشی ، کوره ، کانون ، سرچشمه ، منزل ، خاندان ، زیارتگاه ؛ اوْجاغیْ کوْر = بی فرزند ، تغییر اوداق به اوجاق مانند تغییر دیغال به جیغال است. 

لغات الترک:

oçaq = اجاق

 

107 - آلاداغ / اله داغی ( کوهی در خراسان)

 

108 - قره میخ ( زرشک)

 

109 - têl | تیل  ( زلف، مو) 

 

110 - nar |نار (انار)

انار= نار ؛ نارین (= نار + ین = ریز مانند دانه های انار) ، نارگیله (= دانة انار) و ناردانا (= دانة انار) هر دو نام دختر

 

111 - Beydaq | به‌یداق (بیرق، پرچم)

دهخدا:

بیرق . [ ب َ / ب ِ رَ ] (ترکی ، اِ) علم . (برهان ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). لواء. درفش . اختر. رایت . 

معین:

(بِ رَ) [ تر. ] ( اِ.)پرچم درفش . ج . بیارق .

عمید:

(اسم) [ترکی، جمع: بَیارِق] [beyraq] پارچه‌ای سفید یا رنگین که بر آن نقشی باشد و بر سر چوب کنند و علامت یک کشور، دسته، یا حزب باشد؛ پرچم؛ علم؛ رایت.

نائبی:

 بیرق= بایراق = در ترکی قدیم باتراق = بات (باتماق = فرو رفتن) + راق (اک) = فرو برده شده ، عَلَمی که در میدان کارزار در زمین فرو می بردند ، پرچم ، علم ، درفش ؛ سنجاق (ه.م) نیز آمده است.

 لغات الترک:

batraq = نیزه ای که مردان جنگی بر آن دیبا و پارچه نصب کنند.

 112 - suraq | سوراغ ( سراغ )

 دهخدا:

سراغ . [ س ُ ] (اِ) نشان پای آدمی و غیره . (غیاث ). نشان پای و با لفظ طلب کردن و جستن و کردن و گرفتن و برداشتن و دادن مستعمل است . (آنندراج ). در ترکی سوراغ ، بمعنی تفحص و تفتیش باشد. || نشان و اثر و خبر. (سنگلاخ ). || مجازاً بمعنی تلاش و این لفظ ترکی است . (غیاث ).

عمید :

(اسم) [ترکی] [sorāq] 
۱. نشان؛ علامت.
۲. نشان پای.
۳. پرسش از جا و مکان کسی.
⟨ به سراغ کسی یا چیزی رفتن: پی او رفتن و آن را جستجو کردن.
⟨ سراغ گرفتن: (مصدر متعدی) [عامیانه] کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن.

نائبی:

 سراغ= سوْراق = سوْر (سوْرماق = پرسیدن) + اق (اک) = پرس و جو ، سؤال ، احوالپرسی ؛ سراغ گرفتن = پرس و جو کردن ازحال کسی ؛ سوْرماق در معنای فوق در ترکیه مورد استفاده قرار می گیرد و ترکان آذری بجای آن سوْروشماق را استفاده می کنند.

113 - Kûç | کووچ  ( کوچ )

معین:

[ تر - مغ . ] (اِ.) حرکت عده ای از جایی به جایی .

عمید:

(اسم مصدر) [ترکی] [kuč] 
۱. حرکت عده‌ای از مردم از سرزمینی به سرزمین دیگر.
۲. (بن مضارعِ کوچیدن) = کوچیدن
۳. (اسم) [قدیمی] طایفه؛ دودمان؛ خانواده.

114 - talan | تالان  ( غارت کردن )

عمید:

(اسم مصدر) [ترکی] [قدیمی] [t?l?n] = تاراج

نائبی:

تالان کردن از مصدر تالاماق (= غارت کردن ، چپاول کردن) = غارت ، چپاول ؛ تالانچی = غارتگر

 

115 - چوقور (گودال)

 

116 - XATÛN | خاتوون 

دهخدا:

خاتون . (ترکی ، اِ) خانم و بانو. این لفظ برای احترام بنام زن متصل میشود مثل زینب خاتون و سکینه خاتون .

عمبد:

(اسم) [ترکی] [xātun] 
۱. بانو؛ بی‌بی؛ کدبانو؛ خانم؛ زن بزرگمنش.
۲. [قدیمی] عنوان ترکی و مغولی زنان و دختران خان و خاقان؛ بانوی عالی‌نسب: ♦ باده‌دهنده بتی بدیع ز خوبان / بچهٴ خاتون ترک و بچهٴ خاقان (رودکی: ۵۰۶).

معین:

[ تر. ] (اِ.) 1 - بانوی بزرگ زاده . 2 - کدبانو، بی بی .

نائبی:

خاتون= خاتیْن = ملکة دربار ، از القاب خانمهای شاهان ترک ، پسوند نام خانمهای صاحبمقام ، خواتین جمع عربی آنست.

 

117 -  cûlgê  (جلکه)

عمید:

(اسم) [ترکی] (جغرافیا) [jolge] زمین مسطح، هموار، و پهناور با شیب کم و سطح رسوبی.

نائبی:

جلگه= جؤلگه = چؤلگه = چؤل (باخ: چول) + گه (اک) = جای فراخ و هموار و صاف

118 - çeylax (رودخانه)

119 - Qertel ( عقاب)

 120 - qalî (قالی)

عمید:

(اسم) [مٲخوذ از ترکی] ‹قالین› [qāli] زیرانداز بزرگ پرزدار بافته‌شده با نخ، پشم، یا الیاف دیگر به ‌رنگ‌ها و نقش‌های مختلف.

نائبی:

قالی= قال (قالماق = ماندن) + ی (اک) = ماندنی ، سُر نخورنده به اعتبار آنکه نسبت به جاجیم و کلیم که جمع می شود از پایداری و مکانت بهتری بهره مند است ؛ بصورت قالین (= ضخیم ، زیرانداز ضخیم) نیز استفاده می شود ، غالین (معر) :

بوریای خود به قالینش مده × بیدق خود را به فرزینش مده / اقبال

 

121 - Pişik | پشک ( گربه )

 

122 - Av  | آو  (شکار)

 

123 - Avçî | آوچی (شکارچی)

لغات الترک:

aw = شکار و صید

 

124 - ئه‌یاق، ئه‌داق ( خواری )

 

125 -  çêlle | چێڵه‌  ( چله، یلدا )

معین :

( ~.) [ تر. ] (اِ.) زه کمان ، وتر.

نائبی:

چلّه= چیلله = چیل(؟) + له (اک) = زه کمان ، وتر

 

126 -  Kûmac |  کووماج  ( کماج )

لغات الترک :

köməç = قرص نان

نائبی:

کوماج= کؤمج = کؤم (کؤممک = زیر چیزی پنهان کردن) + اج (اک) = پنهانه ، نوعی نان شیرین که در زیر خاکستر و آتش پخته می شود و کؤمور (خاکستر) از همین ریشه است (18،2) ، چادری را که بوسیلة خیمه و ستونی بلند کنند بخاطر شبا هت چادر به این نان آنرا کؤمج یا کوماج گویند (1).

127 - çelan çuxdî |  چه‌لان چوخدی  ( اسم یک مراسم )

 

128 - xan | خان

دهخدا:

خان . (ترکی ، اِ) رئیس . امیر. بزرگ . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رئیس به نزد ترکان . 

معین:

[ تر. ] (اِ.) رییس ، سرور.

عمید:

(اسم) [ترکی] [xān] 
۱. لقب احترام‌آمیز برای سران قبایل و مالکان.
۲. عنوانی احترام‌آمیز که به همراه نام مردان می‌آید: امیرخان، خسروخان.
۳. عنوان امرا و رؤسای قبایل ترک و تاتار.
⟨ خان خانان: [قدیمی] عنوان پادشاهان چین و ترکستان.

 

129 - Tûtûn | توتون  

دهخدا:

توتون . (ترکی ، اِ)تتن . دود. دخان . گیاهی است از نوع تنباکو که از آن سیگار کنند و نیز گیاهی که در چپق و پیپ کشند.

عمید:

(اسم) [ترکی] ‹تتن› (زیست‌شناسی)

نائبی:

توتون= توتون = توت (توتمک = دود کردن) + اون (اک) = دود ، نوع تنباکو ؛ همچنین توتسوله مک (= توستوله مک) و توتسو (توستو) و دود (توت) همریشه با توتون هستند.

 

130 - Koroxlî (کوراوغلو)

دهخدا:

کوراغلی . [ کُرْ اُ ] (اِ مرکب ) نام لحنی از الحان ترکان . 

 

131 -  îpeg | ایپگ (ابریشم)

فرهنگ نام :

(تلفظ: ipak) (ترکی) ابریشم، حریر، ابریشمی.

 132 - چارق ( نوعی کفش )

دهخدا:

چارق . [ رُ ] (ترکی ، اِ) چارغ .نوعی از پاافزار. (آنندراج ). نوعی از کفش صحرائیان .(غیاث ). چاروق . پوزار. پای افزار. پاپوش . چاموش . شم .پالیک . قسمی کفش . نوعی پاپوش . کفش درشت روستائیان . کفش های روستائیان از انبان کرده . نوعی کفش که از انبان کنند. پای افزار از پوست انبان که آن را با ریسمانهای کلفت به پای بندند و فقرای روستا و ساربانان پوشند. کفش ترکان و آن پوست ناپیراسته باشد که با قاتمه (طناب باریک پشمین ) به پای بندند. پاپوش که زیر آن پوست و روی آن ریسمان است .

معین:

(رُ) [ تر. ] (اِ.) کفشی چرمی با بندهای بلند که به دور پا پیچیده می شود.

نائبی:

چارق

= چاریْق = کفش ساق بلند که بندها در ساق بسته شود ؛ احتمالاً در اصل ساریْق (ساریْماق = پیچاندن ، بستن) باشد.

 

133 - یاشار ( نوعی لباس محلی کرمانجی )

 

 134 - جلیقه ( نوعی لباس محلی کرمانجی )

 عمید:

(اسم) [ترکی] [jeliqe] نیم‌تنۀ کوتاه بی‌آستین که معمولاً روی پیراهن می‌پوشند.

 

135 - چوخه ( نوعی لباس )

سالاریان :

معنای لغوی چوخا ( Çuxa) : در زبان ترکی کلمه ای به شکل چوخا ,به معنی زیر انداز یا پارچة پشمی زبر؛ بالاپوش نمدین چوپانها دوخته شده از پوست یا پشم گوسفند و بز و بدون دگمه، اکثرا از پارچه ای مقاوم به رنگ تیره و یا سیاه (در گذشته قرمز و قهوه ای)؛ پالتویی از پشم یا کرک که ریش سفیدها و کشاورزان ترک روی دوش ‌اندازند، نوعی بارانی.... می باشد.

در زبان ترکی کلمه ای به شکل چوخا ( Çoxa, Çuxa )، چوفا (Çufa) ، چوکنا (Çukna )، چوخویا ( Çuxuya ) (به فارسی چوخه، چوقا، چقه، چوگه) و.... نیز وجود دارد.

در دولت های ترکی قدیم مقامی به اسم چوخادار( Çuxadar ) وجود داشت و به خادمی که چوخا می پوشید و یا در پشت پرده ای از چوخا منتظر خدمت بود اطلاق می شد. در دولت ترکی قاجاری نیز پوششی رسمی برای خاندان سلطنتی به نام چوخا بارانی وجود داشت. رابطه کلمه چوخا با چوغ ترکی دانسته نیست (چوخا =؟ چوغ+قا). همچنین ادعا شده این کلمه احتمالا از کلمه ترکی قویقا (Qoyqa )، قویخا ( Qoyxa ) که در دیوان لغات ترک به معنی کرک، پوست و پوستین آمده ریشه گرفته است. در زبان سانسکریت نیز کلمه ای به شکل چوکا( Çuka ) به معنی پوشش پشمی وجود دارد.

 

136 - qontuz | قونتوز ( نوعی لباس زنانه کرمانج‌ها )

 

137 - پالیس ( پلاس، نوعی گلیم )

نائبی:

 پَلاس= پالاز = پال (پوست ، پوسته) + از(اک) = پوسته ، پوستین ، نوعی زیرانداز نازک

 

138 - جاجیم

نائبی:

 جاجیم= جئجیم =کئجیم =کئزیم =کئز (کئزمک = صورت قدیمی گئیمک = پوشیدن) + یم (اک) = پوشش ، تغییر کاف به جیم را در صحبتهای روزانه هم می توان دید:کئچل - چئچل ، کوچه - چوچه

 

 139 - سوخمه (نوعی لباس زنانه کردی )

 

140 - باغلمه  ( نوعی ساز )

 

141 - قوشمه  ( نوعی ساز )

 

142 - برساق ( نوعی شیرینی )

 

143 -  قۆره ( غوره )

نائبی:

غوره= قوْرا= قوْر(شرر،تلخی (3)) + ا(اک) = تلخه ، تنده ، انگورکال وترش

 

144 - Bastêq | باستق ( باسلق)

دهخدا:

اسلق . [ ل ِ / ل ُ ] (ترکی ، اِ) یا باسدق . حلوایی که از نشاسته و شکر یا نشاسته و شیره ٔ انگور کنند و در میانش جوز ویا بادام نهند و برشته کشند.

عمید:

(اسم) [ترکی] ‹باسدق› [bāsloq] نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر، و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می‌کشند.

نائبی:

باسلیق= باسیْلیْق = باسیْل (باسیلماق = پوشانده شدن) + یْق (اک) = پوشانده ، سیاه رگی زیرپوست ، شاهرگ

 

145 - boxçe  | بوخچه ( بقچه )

دهخدا:

بقچه . [ ب ُ چ ِ / چ َ ] (ترکی ، اِ) بغچه . مأخوذ از ترکی ، بغچه و بسته ٔ کوچک و بستا.

عمید:

(اسم) [ترکی] ‹بغچه› [boqče] دستمال بزرگ که در آن لباس یا چیز دیگر از جنس پارچه می‌پیچند؛ سارغ.

نائبی:

 بُقچه= بوُغچا = بوغ (چمدان ، قاب بزرگ لباس) + چا (اک تصغیر) = چمدانک، وسیلة یا پارچة کوچک برای نگهداری لباس

 

146 -  Yêgince | یێگنجه‌ ( نوعی نان محلی )

 

147 - چشم قویمک ( چشم گذاشتن، نوعی بازی )

 

148 -  مازالاق ( فرفره )

عمید:

(اسم) [ترکی] [قدیمی]
[māzālāq] فرفره.

 

149 -  Ûrzeling | اورزلینگ ( اوزرلیگ / اسفند )

 

150 - yarme | یارمه ( یارمه / یارما، بلغور )

دهخدا:

یارمه . [ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) بلغور. جریش . جشیش . گندم که پزند و خشک کنند و سپس به دست آس خرد کنند.

نائبی:

 یارمه= یارما = یار (یارماق = شکافتن) + ما (اک) = شکافته ، بلغور ، گندم نیم کوفته ، یارمیش .




آچار سؤزلر : تۆرکجه, کۆردجه, سؤزجوک,