نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی 9

یازار : کوراوغلو

+0 به یه ن
کردی گفت :

حقیقت برای من یعنی هر آنچه که به نفع کرمانجی باشد و مهم نیست شما به آن باور کنید یا نه. به قول طالبانی حقیقت یعنی آنچه که آنقدر تکرار کنی که خودت هم باورت شود حتی اگر دروغ محض باشد. برای من همه دنیا کرمانجی است خواه باور کنید خواه باور نکنید.

بله با چنین طرز فکری که شما دارید باید به  منصفانه بودن تمام تحقیقات باصطلاح علمی تان شک نمود . اگر شما که پاک سرشت قومتان هستید، چنین تفکر و بینش متحجرانه ای دارید، پس وای به حال بد سرشتان قومتان !!

151 - بوران ( اسم پسرانه )
دهخدا:

بوران . (ترکی ، اِ) باران یا برفی که با باد باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || باد شدیدی که برفهای کوه را از جایی بجایی منتقل کند. (فرهنگ فارسی معین ).
- باد و بوران ؛ سرما و باد و برف شدید. (فرهنگ عامیانه ? جمالزاده ).

معین:

[ تر. ] ( اِ.) 1 - باران یا برفی که با باد باشد. 2 - باد شدیدی که برف های کوه را از جایی به جایی منتقل کند.

عمید:

(اسم) [ترکی]
[bur?n] سرمای سخت و باد شدید که با برف یا باران همراه است.

نائبی:

بوران= بوُر (بورماق = پیچاندن) + ان (اک فاعلی) = بهم پیچیده ، بادغلیظ

 

152 - هیرش ( یورش )

دهخدا:

یورش . [ ی ُ / یو رِ ] (ترکی ، اِ)حمله و هجوم و هله و همه . (ناظم الاطباء). حمله و بر دشمن دویدن .

معین:

(رِ) [ تر. ] (اِ.) تاخت و تاز، هجوم .

عمید:

(اسم مصدر) [ترکی]
[yu(o)re?] هجوم؛ تاخت‌وتاز.

نائبی:

یورش= یوروش = یورو (یوگورمک ، یورومک = حمله ور شدن) + ش (اک) = حمله وری ، هجوم

 

153 - چله چختی ( نوعی مراسم در چارشنبه سوری )

 

154 - چنته ( کیف )

عمید:

(اسم) [مغولی]
[čante] 
۱. کیسه.
۲. توبره.
۳. کیسه‌ای که درویشان و شکارچیان با خود برمی‌دارند و در آن توشه یا اسباب‌ کار خود را می‌گذارند.
۴. [مجاز] اطلاعات؛ دانش ذهنی.

 

نائبی:

چنته= چنته = چانتا = جامه دان ، توبره ، کیسة درویشان و شکارچیان (25) ؛ جونتای صورت قدیمی آن ، شنطه (معر)

 

155 - بَق ( قورباغه )

نائبی:

 قورباغه= قوُرباغا = قوُر (صدا) + باغا (باخ: باخه) = دوزیست قور قور کننده ؛ توسباغا = تاسباغا = تاس (و تاش = سنگ) + باغا (دوزیست) = دوزیست سنگی ، سنگ پشت

لغات الترک :

baqa = قورباغه

 

156 - Qerqaş  | قره قاش ( اسم دخترانه )

 

157 - Gelîn  | گلین ( اسم دخترانه )

 

158 - Gugerçin | گوگرچین ( اسم دخترانه )

 

159 - Erdem |  اردم ( اسم پسرانه )

لغات الترک:

Erdem = هنر، فضیلت ،  اَردَم باشی دیل

 

160 - Eyaz  | ایاز  ( اسم پسرانه )

معین:

( اَ ) (اِ.) = ایاس : 1 - نسیم ، باد خنک . 2 - شبنم .

عمید:

(اسم) ‹ایاس›
['ayāz] 
۱. نسیم شب.
۲. نسیم سرد؛ باد خنک.

نائبی:

 اَیاز= آیاز = نسیم خنک سحری ، هوای سرد و صاف ، شب بدر بدون ابر ، نام غلام تیزهوش و محبوب سلطان محمود غزنوی

لغات الترک :

ayas = هوای روشن و صاف

 

161 - Ceyran | جیران ( اسم دخترانه / آهو )

دهخدا:

جیران . [ ج َ ] (ترکی ، اِ) غزال . آهو. (ناظم الاطباء).

 

معین:

(جَ یا جِ) [ تر. ] (اِ.) آهو، غزال .

عمید:

(اسم) [ترکی]
[jeyrān] آهو.

نائبی:

جیران= جئیران = مارال ،آهو

 

162 - Çîçek | چیچک ( اسم دخترانه  )

دهخدا:

چیچک . [چی چ َ ] (اِ) در ترکی به معنی گل است . (از آنندراج ). گل که به تازی ورد خوانند. (از سروری ). چچک (سروری ). || به معنی آبله لفظ ترکی است . (غیاث اللغات ). جُدَرّی مرضی که امروز به آبله معروف است . این معنی نیز از معنی گل مأخوذ است که ترکی است . (یادداشت مؤلف ). جدری به «یای » نسبت . غُضاب و غِضاب . نَفطَه . نِفطِه . نَفِطَه . ارض مجدره ؛ زمینی که در آن مردم را چیچک بسیار گیرد. تجدیر؛ چیچک برآوردن . تقشقش ؛ به شدن از چیچک . جدر؛ چیچک برآوردن . مجدر؛ چیچک برآورده شده . مجدور؛ چیچک برآورده شده . (منتهی الارب ).
- چیچک زده ؛ آنکه به مرض چیچک گرفتار شده باشد. که بیماری چیچک گرفته باشد.

عمید:

(اسم) [ترکی] ‹چچک› [قدیمی]
[čičak] 
۱. خال.
۲. آبله.
۳. روی؛ رخساره.

 

163 -  Atê | آته / آتا ( اسم پسرانه )

 

164 - înanc | اینانج ( باور )

 

165 - Qehreman / Qareman | قهرمان / قارامان

 

نائبی:

 

قهرمان

 

1-قارامان = قارا (قوی ، سیاه رنگ ، بسیار) + مان (مانند ، پهلوان) = پهلوان قوی ، بسیار قوی

 

2-قاهارمان = قاهار (قاهارماق = برانداختن ، مچ انداختن) + مان (پهلوان) = پهلوان غالب و برازنده

 

166 - ارخالق  ( لباس زنانه اکراد عراقی مهاجر در آذربایجان غربی )

دهخدا:

ارخالق . [ اَ ل ِ / ل ُ ] (ترکی ، اِ) (ظ. از: ارخا، پشت + لیک یا لِق ، علامت نسبت ؛ بمعنی پشتک . منسوب به پشت )قبائی کوتاه تر در زیر قبای مردان . جامه ای که طلبه ٔ علوم دین و کسبه زیر قبا پوشیدندی . || نیم تنه ٔ روئین زنان . || نوعی از قماش نازک 

معین:

(اَ لِ یا لُ) [ تر. ] (اِ.) نیم تنه ای که مردان و زنان می پوشیدند و لای رویه و آستر آن پنبه قرار می دادند

عمید:

(اسم) [ترکی] ‹آرخالق›
['arxālo(e)q] لباس کوتاه آستردار از جنس ترمه، مخمل، یا زری.

 

نائبی:

 ارخالق= آرخالیْق = آرخا (پشت ، دوش) + لیق (اک) = شانه ای ، لباسی که طلاب و بعضی افراد زیر قبا می پوشیدند و در داخلش پنبه بود ، نوعی قماش نازک (1) ؛ آرخا = پشت ، آرخای عنان = از چیزی بی تأمّل گذشتن

 

167 - Tûrqe | تورغه  ( نوعی پرنده )

 

168 - qayek | قایک  ( قایق )

دهخدا:

قایق . [ ی ِ ] (ترکی ، اِ) کشتی . (آنندراج ). کرجی . بلم . ناوچه . زورق . قُفَّه . طراده .لتکا. قارب . ترکیبات : قایق ران . قایق رانی . قایقچی .

 

معین:

(یِ) [ تر. ] (اِ.) کشتی ، زورق .

عمید:

(اسم) [ترکی]
[qāyeq] کشتی کوچک پارویی یا موتوری؛ کرجی؛ زورق

نائبی:

قایق= قاییْق = قای (قایماق و جایماق = سُر خوردن ، میل کردن ، منحرف شدن از جا) + یق (اک) = لغزنده روی چیز دیگر، سُر خورنده روی آب ، میل کننده به سمتی ، وسیلة حرکت روی آب

 

169 - کپنک ( لباس چوپانان کرمانج )

 

170 - Oqlanoti | اقلان وتی ( نوعی گیاه )

اوغلان (پسر)  + اوت (علف)

 

171 - Dudak | دوداک  ( نی لبک )

 

172 - Qilasel |   قیلاسیل  ( نوعی غذای محلی )

 

173 - قره قازن ( چشمه ای در نزدیکی شیروان )

 

174 - اِیستماق ( مراسم خواستگاری )

 

175 - اماج  ( اوماج / نوعی غذا )

دهخدا:

اماج . [ اُ ] (ترکی ، اِ) نوعی از آش آرد است . (برهان قاطع). آشی است که از آرد سازند و اوماج نیز گویند. (مؤید الفضلاء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ سروری ).نام آشی آردینه . (فرهنگ سروری ). گلوله های خمیر خرد به اندازه ٔ ماش که در آش کنند و این آش را آش اماج گویند. آردهاله . سخینة. (بحر الجواهر). اوماج : آرد آن [ دیمه ] سفیدتر و باقوت تر باشد و لایق رشته و اماج باشد. (فلاحت نامه ). و رجوع به اوماج شود.

 

عمید:

(اسم) [ترکی] ‹اوماج، اوماچ›
['omāj] 
۱. آشی که در آن گلوله‌های کوچک خمیر می‌ریزند.
۲. گلوله‌های کوچک خمیر که در آشی به همین نام می‌ریزند.

نائبی:

. اُماج= اوْماج = اوْغماج = اوْغ (اوغماق = سائیدن) + مآج (اک) = سائیده ، نام آشی (1) که در آن خمیر را می سایند تا به رشته تبدیل شود ، آش اماج = آش رشته 

 

176 - خَلْتَه گَلْدی ( کیسه آمد / نوعی مراسم محلی )

 

177 - چمْچه خَلَه گَلَبْ دِه ( نوعی مراسم )

 


178 - توره ( تئاتر، نمایش، رسم )

لغات الترک:

törə = رسم، رسوم، آداب و آیین

 

179 - درنا ( اسم پرنده، یک مقام موسیقی )

دهخدا:

درنا. [ دُ] (ترکی ، اِ) اسم ترکی کرکی است . (فهرست مخزن الادویة). یکی از پرندگان وحشی وحلال گوشت ، از راسته ? دراز پایان که در حدود 12 گونه از آن در سراسر زمین می زیند، و آن دارای پاهای بلند و گردن دراز و دم کوتاهست و غالباً در کنار آب نشیند. درناها بهنگام پرواز دسته جمعی بشکل مثلث حرکت کنند. غُرنوق .

معین:

(دُ) [ تر. ] (اِ.) پرنده ای وحشی و حلال گوشت ، با پاهای بلند، گردنِ دراز و دُم کوتاه . بیشتر در کنار آب ها می نشیند.

عمید:

(اسم) [ترکی]
[dorn?] 
?. (زیست‌شناسی) پرنده‌ای آبچر، وحشی، و حلال‌گوشت با پاهای بلند، گردن دراز، و دم کوتاه که هنگام پرواز در آسمان دسته‌دسته به شکل مثلث حرکت می‌کنند؛ کلنگ؛ باتر.
?. (نجوم) از صورت‌های فلکی در نیمکر? جنوبی آسمان.

 

180 - Alçiq | آلچق ( رسم محلی تبادل شیر )

 

181 - Alçiqçî | آلچق چی


182 - چوزمه ( نوعی نان محلی )


183 - سارق ( پارچه پیچیده شده )

 

184 - قاتم ( شریک شدن در هزینه عروسی )

 

185 - قاتی‏شدن ( شریک شدن )

 

186 - qolaq çorme | قولاق چورمه ( نوعی بازی محلی )

 

187 - آلاگوز (نوعی رقص کردی )

 

188 - قالده قالده (نوعی رقص کردی )

 

189 - باشلق ( شیربها )

 دهخدا:

باشلق .[ ل ِ ] (ترکی ، اِ) کلمه ٔ ترکی است [ از باش بمعنی سر و لیق حرف نسبت ]، کلاه پیوسته به شنل . (یادداشت مؤلف ). برنس . کلاهی که بر یقه ٔ جامه ای دوخته شده باشد. || کَلَّگی 

معین:

(لُ) [ تر. ] (اِ) 1 - کلاه . 2 - مجازاً به معنی مهریه .

عمید:

(اسم) [ترکی]
[bāšloq] کلاه بزرگ بارانی که هنگام آمدن باران روی کلاه می‌کشند.

 

 

190 - یام باش / یان باش ( فنی در کشتی چوخه )

 

191 - قل‌پیچ ( فنی در کشتی چوخه )

 

192 - Qatir / qantir ( قاطر / قاتیر )

معین:

(طِ) [ تر. ] (اِ.) استر، حیوانی که از جفت گیری خر نر و اسب ماده بوجود آید.

نائبی:

 

 قاطر= قاتیر= قات (قاتماق = ترکیب کردن) + یر (اک) = ترکیبی ، حیوانی از ترکیب خر و اسب

لغات الترک:

qatır = قاطر

 

193 - Exte | اخته

 

دهخدا:

اخته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ترکی ، ص ، اِ) خایه بیرون کشیده . (برهان ). بی خایه . جانور خایه کشیده عموماً و اسب خصوصاً. چاروای خایه بیرون کشیده . مقطوع . آخته . خصی . خواجه : خروس اخته . یابوی اخته . ج ، اختگان ، اخته ها

معین:

(اَ تِ) [ تر. ] (ص . اِ.)انسان یا حیوانی که بیضه هایش را کشیده باشند،بی خایه . خواجه نیز گویند.

 

عمید:

(صفت) [ترکی] ‹آخته›
['axte] 
۱. ویژگی مرد یا حیوان نر که بیضه‌اش را کشیده باشند؛ خایه‌کشیده.
۲. [عامیانه، مجاز] ویژگی مرد ترسو و فاقد صفات مردانگی.
۳. (اسم) [قدیمی] اسب.

نائبی:

اخته

= آختا = آخ (آخماق = روان شدن ، بیرون آمدن ، بالا رفتن) + تا (اک) = بیرون آورده شده ، حیوانی که بیضه هایش درآورده شده (1)، عقیم ، طویله ؛ اختاچی و اخته بیگ = طویله دار و اخته کنندة حیوانات ، در مورد انسان غلامان اخته شده در دربارها را خواجه می گویند. ترکیب آختا مانند یومورتا (= تخم مرغ) است.

 

194 -  باده قوش – باوه قوش – بایه قوش  ( جغد/ بوم )

البته این لغت مربوط به کردی کرمانشاهی است.

دهخدا:

ایقوش . (ترکی ، اِ) جغد. بیقوچ . بیقوش . بوم . بوف .

عمید:

(اسم) [ترکی] ‹بیغوش› (زیست‌شناسی) [قدیمی]
[bāyquš] = جغد

 

195 - Par | پار ( سهم / پای)

 

196 - Tor | تور 

نائبی:

 تور= توْر = شبکه ، دام ، از ریشه های قدیمی ترکی

لغات الترک:

tor = تور و تله

 

197 - Qîrîn | قیرین ( فریاد زدن / آنقیرماق )

 

198 - lûç | لوچ ( لخت / لوت )

 

199 - memik | مه میک ( پستان / ممه )

 

200 - qaz | قاز  ( غاز )

عمید:

(اسم) [ترکی] (زیست‌شناسی)
[qāz] پرنده‌ای شناگر، بزرگ‌تر از مرغابی و کوچک‌تر از قو، با گردن دراز، و پاهای پرده‌دار که نر و ماده‌ای هم‌شکل دارد. وزنش تا دوازده کیلوگرم می‌رسد؛ خربط.
⟨ غاز ‌چراندن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. کار بیهوده ‌کردن.
۲. بیکاری؛ ولگردی.

نائبی:

غاز= قاز = پرنده ای بزرگتر از اردک (1) ؛ Goose (انگلیسی)

لغات الترک:

qaz = غاز ، مرغابی

 

منابع :

منابع :

1 - لغات الترک 

2- urmu.freeoda.com/meqaleler/dil_yek_hezar_vajeye_turki_dar_parsi.htm

3- www.vajehyab.com

4- www.ellahmezar.ir

 



آچار سؤزلر : تۆرکجه, کۆردجه, سؤزجوک,